۱۳۹۲ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

خانم های عزیز !!!!

1_وقتی قرار است سگی گاییده شوید فقط کافی نیست خم شوید! باید پاها به اندازه عرض شانه باز شوند ،کمر داخل داده شود و باسن بالا بیاید تا علاوه بر راحت تر شدن کار پارتنر شما، خودتان هم از لذت کافی و ارگاسمی آرامش بخش بهره مند شوید.

2_وقتی پارتنر شما سرش را بین پاهایتان گذاشته و در حال لیس زدن کستان است سعی کنید تا جای ممکن پاها را باز کنید و از فشار دادن پاهایتان به همدیگر و ایجاد خفگی پارتنر اجتناب ورزید.

3_در بوسیدن لب ها کمی حرفه ای و با طمانینه باشید!لازم نیست زبانتان را آنقدر محکم و با استرس تکان دهید و لب ها را عقب جلو ببرید ؛آرامش خود را حفظ کنید و و از فرنچ کیس لذت ببرید.

4_وقتی مفعول مطلق شده اید و در حال گاییده شدن هستید برای لذت بیشتر خودتان و آرامش پارتنر عضلات خود را شل کرده و مانند عروسکی نرم و منعطف در دستانش قرار بگیرید!خود را به مرد بسپرید!

5_کس شعر تلاوت نکنید ...برای یک ارگاسم لذت بخش کارهایی که دوست دارید یا ندارید را برای پارتنرتان شرح و بسط دهید!

نوشته شده توسط: 
مرد ارغوانی

۱۳۹۲ خرداد ۱۹, یکشنبه

مستانه

لذت عمیقیه که دستت را بذاری لای پای کسی که مدت ها می شناختیش و به عنوانی غیر از دوست دختر،زن یا حتی کسی که می شه باهاش سکس داشت بهش نگاه می کردی . در حالی که نفست از هیجان و شهوت به شماره افتاده کُسش _ جایی که هیچ وقت فکر نمی کردی بتونی ببینی یا بهش دست بزنی _ را زیر دستت فشار بدهی و وقتی آه از نهادش بلند شد لب هاتو بذاری رو لب هایش و زبانت رو توی دهانش فرو کنی . این اتفاق برای کسی که سال ها با افراد مختلف سکس داشته هم جذاب و فوق العاده است چه برسد برای آن روزمن که 17 سال بیشتر نداشتم و اوج تجربیات سکسیم  ختم می شد به مالاندن دختر دایی کوچکم در 12 سالگی.


باران آن چنان شدید بود که صدای خوردن قطرات به سقف مسافرخانه و  پنجره هایش نمی گذاشت صدایی دیگر به گوش برسد . مستانه جلوی آینه ایستاده بود و موهای مشکی،پرپشت وبلندش را تکان تکان می داد تا خشک شوند .مانتوی خیس و جوراب هایش را روی تخت خواب دونفره ی اتاق انداخته بود . پاچه های شلوارلی تنگ و بلوزش هم هنوز نم داشتند .آنقدر زیر باران کنار ماشین خراب ایستاده بودم و با موتور ماشین ور رفته بودم که سرتا پایم خیس خیس شده بود .لباس هم برای خودم بر نداشته بودم.آخر قرار نبود جایی بمانیم با دوستم کامران و مادرش مستانه رفته بودیم بابل برای نام نویسی دانشگاه کامران و چون مستانه باید فردا برمی گشت سر شیفت بیمارستان همان روز باید باز می گشتیم تهران .من و کامران از اول دبیرستان باهم بودیم . همه چیزمان. از درس و تفریح  گرفته تا آن جاکه شب های زیادی در خانه همدیگر می خوابیدیم. منتهی کامران بر خلاف من که بیشتر وقتم به بسکتبال می گذشت مدام در حال درس خواندن بود. وقتی کنکور دادیم با این که خیلی در درس خواندن کمکم کرده بود نهیاتا توانستم عمران آزاد واحد دماوند قبول شوم و کامران مهندسی سخت افزار دانشگاه نوشیروانی بابل قبول شد. ساعت پنج عصر من و مادرش از کامران خداحافظی و از جاده ی هراز به سمت تهران حرکت کردیم تا جایی که باران شدیدی گرفت و "دیوو سییلو" مستانه پت پت کرد و کنار جاده خاموش شد.نگذاشتم مستانه زیاد از ماشین پیاده شود که خیس نشود و خودم خیلی با موتور سرو کله زدم اما توفیری نکرد و هرچه استارت زدیم تغییری حاصل نشد .هوا تاریک شده بود که یک وانت نیسان برایمان نگه داشت . راننده اش که پیرمردی محلی بود گفت: باید تا صبح صبر کنید تا تعمیر کار بیاید . ماشین را برایمان بکسل کرد تا حیاط مسافرخانه ی اشکوری و به مسافرخانه دار سفارشمان را کرد و قول داد که فردا صبح تعمیرکار بفرستد مسافرخانه. بار زیادی با خودمان نداشتیم ؛مستانه یک کوله پشتی داشت و منم یک کیف دستی که توش جز سیگار و فندک و یک دفتریادداشت چیز دیگه ای نبود .مسافرخانه دار بدون اینکه چیزی بپرسد گفت : فقط یک سوییت گرم بالا داریم که خالیه و مستانه هم با علامت سر اشاره کرده بود که برویم. و قبل از اینکه شاگرد مسافرخانه بیرون برود پولی چپاند توی جیبش و چیزی بهش گفت و برگشت سمت من و گفت:

_آخ آخ ...مهیار! تو که سرتا پات خیسه عزیزم. تند باش لباسات رو دربیار برو زیر دوش سرما می خوری.یک ساعت زیر بارون بودی.
_مرسی مستانه جان،خودتونم که خیس شدید. دوش نیاز نیست.سرما نمی خورم عادت دارم.
_خب پس لباساتو در بیار ...تند باش
و سریع از داخل کوله پشتی اش چند تیکه لباس به سمتم انداخت و مانتو ،شال و جوراب هاشو  را درآورد  و روی تخت خواب انداخت.اتاق گرم بود و موکت نرم کفش آن را بسیار مناسب می کرد. سراسر اتاق چوب بود و بوی مطبوع چوب مشام آدم را پر می کرد.مستانه دوباره گفت:
_تو که هنوز درنیاوردی
آمد به سمتم و پایین بلوزکاملا خیسم را گرفت و سعی کرد از تنم بیرون بکشد.قدش نمی رسید .خودم کمکش کردم و بلوز را درآوردم.نگاهی به بدنم انداخت وزد روی سینه ام و  خندید :
_چه هیکلی درست کردی...همینه وضع درسیت اینجوریه
اول دبیرستان من و کامران کاملا شبیه هم  بودیم اما بعد از چهار سال بسکتبال سخت من بزرگ جثه و عضلانی شده بودم و کامران هنوز لاغر و استخوانی که با  عینکی که روی دماغش می گذاشت نماینده قشر درس خوان می شد.
اطراف یخه و آستین های بلوز مستانه خیس بود و وقتی جلویم ایستاده بود یک لحظه لرزش بالای پستان های سفیدش که خیس بودند حالم را به هم ریخت,ازین که دستش را روی سینه ام گذاشته بودم حس گرمای عجیبی می کردم.با این که مستانه مادر بهترین دوستم بود و همیشه باخودم کلنجار می رفتم که نگاه جنسی بهش نداشته باشم اما از روز اولی که رفتیم خانه شان  تبدیل شد به کسر اعظم رویاپردازی های شبانه من برای خود ارضایی با اینکه نزدیک چهل و پنج سال سن داشت بدنش خیلی روی فرم بود .از همان روز های متوجه شدم که اگر در بیمارستان نباشد و آشپزی نکند در حال ورزش کردن است.وقتی می رفتیم خانه کامران برای درس خواندن یا بازی وقت های زیادی بود که مستانه با لباس ورزشی چسبان  یا در حال دوییدن روی تردمیل بود یا جلوی تلویزیون با برنامه های اروبیک نرمش می کرد.یک هد بند هم می زد که موهای پرپشتش توی صورتش نریزند.عرق می کرد و لباس هایش خیس می شدند و وقتی می آمد پیش ما که برایمان چای و شیرینی بیاورد بوی تند عرقش که با بوهای لوازم آرایش و کرم هایش مخلوط می شد حالم را به کلی دگرگون م کرد.اگر جلوی تلویزیون نرمش می کرد ،من مدام حواسم به آن جا بود که وقتی نرمش های کششی می کنند خم شدن و تا شدن بدن نرمش را ببینم .بهترین جای کار هم آن جا بود که جلوی تلویزیون پاهایش را کاملا از هم باز می کرد تا باسنش به زمین برسد.

لباس هایی که به سمتم انداخته بود را نگاه کردم .یک تاپ استرج صورتی زنانه بود و یک شلوارک سفید از همان جنس .با خنده لباس ها را به سمتش تکان دادم.خندید و جواب داد:
_ من که کف دستم را بو نکرده بودم که لباس با خودم بیاورم.این کوله باشگاهمه  .اینا کشی ان ،باز می شن .بپوش خودتو لوس نکن .لباسای خودتم بذار خشک بشن.من پشتمو می کنم بهت که خجالت نکشی.

خیلی وضعیت افتضاحی بود.شلوارم را در آوردم وموها و تنم را با حوله خشک کردم و لباس هایم را ریختم کنار بخاری که خشک بشوند.شرتم خیش بود اما زیر شلوار سفید استرچ زنانه نمی شد بدون شرت بود!تاپ را پوشیدم که باعث شد تمام عضلات بدنم نمایان شود،خودم خنده ام گرفته بود.شلوارک را که پوشیدم آب شرت خیسم نم پس داد  و سریع کیرم شق شد!خب قطعا با پوشیدن شلوراک استرچ پوشیده شده ی زنی که این همه سال در فکرش جق زده بودم کیرم شق می شد .نشستم لبه ی تخت و پتو را روی پاهایم کشیدم .مستانه که داشت موهایش را خشک می کرد برشگت و زد زیر خنده !از وقتی قرار شده بود کامران برود بابل دانشگاه رفتار مستانه به کلی تغییر کرده بود دیگر آن مادر قدرتمند و با اراده نبود انگار! لوس و دمدمی مزاج و افسرده شده .گاهی می خندید و گاهی اشک هایش راه می افتادند و کنترل حرف هایش را مثل قدیم نداشت.شاید به خاطر بیشتر تنها شدنش بود،چون از 10 سال پیش که از شوهرش جدا شده بود فقط با کامران زندگی کرده بود و در این مدت شغل سخت سرپرستاری بخش زنان و زایمان بیمارستان را داشت. در حالی که توی جیب های مانتوی خیسش را می گشت گفت:
_عجب چیزی شدی ...
پاکت وینستون لایت خیسی بیرون آورد و گفت
_اَه...لعنتی همش خیس شده..
_من دارم
_تو مگه سیگار می کشی؟
_آره
_چند وقته؟کامران هم می کشه؟
_زیاد نیست...نه بابا کامران بچه مثبته..
_اون آدمه...تو مگه ورزشکار نیستی؟
_سیگار می خواید یا نه مستانه جون؟
با اخم بهم نگاه کرد و جواب داد »
_آره
بلند شدم و از توی کیف دستیم پاکت مالبرو قرمزم رو آوردم و گرفتم جلوش..نشسته بود لبه ی تخت و جلوش ایستاده بودم و اصلا یادم نبود چی پوشیدم .متوجه شدم در حالی که داره یه نخ سیگار بر می داره با لبخند کجی به کیرم که جلوی صورتش تو شلوارک قلمبیده نگاه می کنه.در اتاق را زدن. از جاش بلند شد ودر را باز کرد از توی کیفش بازم پول در آورد و از پسرک مسافرخونه یک سینی شام و یک نایلون سیاه گرفت و بهش پول داد و ازش تشکرکرد در اتاق را بست و سینی را گذاشت روی میز دونفره گوشه اتاق و گفت:
_بیا...ببین چه شامیه!کباب ترش و ماهی دودی با کته!ترشی خاتون و ماست چکیده و شربت سکنگبین!بیچاره کامران فقط باید پیچ می خورد!بیا بخور بگو ماشین خراب شدن بده!
نشستم روی یکی از دو تا صندلی لهستانی دور میز روبه روی مستانه.غذای فوق العاده ای بود . با ابرو اشاره کردم به نایلون سیاه توی دستش .لبخندی زد و اضافه کرد:
_گفتم حالا که موندگار شدیم که لبی تر کنیم
دست کرد توی نایلون و یک قوطی ودکا بیرون آورد و روی میز گذاشت.
_مسافرخونه ایه آورد؟
_آره ...همشون دارن
_عالیه!
در قوطی را بازکرد و همراه با شام و سیگارهای گله به گله_ که یک نخ را دو نفری می کشیدیم که زود تموم نشن _عیش دونفره شب بارونی را شروع کردیم.دو ساعت گذشته بود و هر از هر دمی حرف زده بودیم جز مسائلی روزمره خودمان : موسیقی ،شراب،رابطه ها،شعر،ادبیات،سیاست  و گاهی هم دم گرفته بودیم و خوانده بودیم.وسط شام چون تاپ خیلی تنگ بود درش آورده بودم  و با بالاتنه برهنه شام خورده بودم.غذا که تمام شد سینی را برداشتم و گذاشتم پشت در سوئیت و در را قفل کردم.مستانه از جایش بلند شد و در حالی که قوطی تقریبا خالی ودکا در یک دستش و سیگاری روشن در دست دیگرش بود تلوتلوخوران و خندان افتاد روی تخت .سرم گیج و گرم بود ؛رفتم . نشستم کنارش,طوری که تنم می مالید به تنش.در حالت عادی هیچ گاه آنقدر به هم نزدیک نمی شدیم. سیگارش را جلوی لب هایم آورد و پک عمیقی زدم.گفتم:
_ودکا هنوز داره ؟
_یه قلپ ..
_کی بخوره؟
خندید و گفت:
_جفتمون...بذار نشونت بدم چطوری ...
ته ودکارو توی دهانش ریخت و چرخاند و چهره اش از مزه اش به هم ریخت ...بعد سرش را جلو آورد و دهانش را چسباند به دهانم و ودکا را داد توی دهانم.سریع گفت قورتش نده !
_بچرخونش بده من ..
همین کار را دوبار دیگر تکرار کردیم تا مستانه قورت داد و یک پک به سیگار زد و لب هایش را جلو آورد و دود را داد داخل دهانم.هردو لایعقل بودیم و از نگاهش به تنم و چشم های شهلایش می توانستم بفهمم اوهم به اندازه ی من حشری است.یادم نمی آمد که چه نسبتی داریم. دوباره که آمد دود بدهد توی دهانم لبهایش را بوسیدم.چشم هایش را بست و سیگار را توی زیرسیگاری پاتختی خاموش کردم و هلش دادم روی تخت .دستش را گذاشت رو سینه ام و با صدای خمار گفت:
_جووووون!می خوای چی کارم  کنی آقا؟
و ریز ریز خندید ...دستم را گذاشتم لای پاش،روی خشتگ شلوار لی تنگش،اونجایی که اینهمه سال دید زده بودم و حتی به ذهنم هم خطور نمی کرد که روزی دستم بهش بخوره و کسش را فشار دادم .آهش بلند شد . لب هایم را روی لب هایش گذاشتم و زبانم را تو دهانش کردم و چرخاندم و زبانش را کشیدم داخل دهانم و میک زدم .پایین بلوز قهوه ایش را گرفتم و از تنش بیرون کشیدم . چه تن سفید و قشنگی داشت و این شکم که دوست داشتم ببینم بعد این همه سال ورزش چه شکلی است!فوق العاده ...مثل شکم دونده ها صاف و عضلانی بود .صورتم را گذاشتم بالای پستان هایش که از بالای سوتین کرم رنگش برجسته شده بوند و سوتین اش را پایین کشیدم و نوک پستانش را به دهان گرفتم و میک زدم .چشم هایم را بسته بودم و غرق در لذت ژرف میک می زدم و کیر راست شده ام را به خشتکش می فشردم.فکر می کردم به این  سال هایی که جلوی من روی ترد میل بدون سوتین می دوید و پستان هایش بالا پایین می رفتند و می لرزیند.این پستان مال من بودند.این من بودم که نهایتا باید می فشردمشان و می خوردمشان.روی شکمش را لیس زدم و پایین آمدم و دکمه شلوارش را باز کردم .و زیپش را پایین کشیدم و شلوار تنگ را به زور از کون و کپل هایش بیرون کشیدم و همانطور که روی دوزانو جلویش ایستاده بودم که فقط با یک شرت توری کرم جلویم خوابیده بود.لای شرت خیس بود ,حالم ازین منظره به کلی دگرگون شد .افتادم روی مستانه و لب هایش را خوردم و در گوشش زمزمه کردم :
_شرتت خیسه مستانه...واسه من حشری شده بود؟
با نجوا گفت :
_آره
_جووون...دوست داری چه کارت کنم؟
_کسمو بخور ...لیس بزن لاشو.. جرم بدم،پارم کن مهیار...
داغ کرده بودم،حس می کردم دارم گر می گیرم و قرار است کیرم همه چیز را بدرد.شورتش را بیرون آورد و سرم را گذاشتم روی کسش و با ولع لیس زدم.می خواستم همه آن کس خیس را که اینهمه سال حسرت حتی دیدنش را داشتم ببلعم.تاژکش را لیس می زدم و می مکیدم و مستانه جیغ می زد و به خودش می پیچید. دیگر تحمل نداشتم. شلوارک و شورتم را باهم از پایم بیرون کشیدم؛ هیچ گاه کیرم را اینچنین بزرگ و تیره و سفت ندیده بودم.خوابیدم روی مستانه و بدون دخالت دست فرو کردم توی کسش.

فوق العاده بود.و مستانه آنچنان آه کشید که داشتم بیهوش می شدم.کمرم عقب جلو می کردم و تخم هایم می خورد پایین کسش  و پستان هایش را لیس می زدم.محکم بهم پیچیده بود و ناخن هایش را روی کمر و کتف هایم کتف می کشید .گاهی لب هایش را می خوردم و گاهی گوشش.برش گرداندم و از پشت خوابیدم رویش و کیرم را فرو کردم توی کسش . انگار که سوار اسب باشم مستانه ی مست و لایعقل و حشری را می راندم و مغرور بودم از خودم که یک زن با چنین ابهت و زیبایی ای را تصاحب کرده بودم و توی کسش عقب و جلو می کردم و  او و خودم از لذت سرشار کرده ام. تندتر و تندتر جلو عقب می کردم و مستانه بیشتر آه می کشید و ناله می کرد
_جرم بده...پارم کن...تندتر...خالی کن تو کسم...داغم کن...
.دلم می خواست نعره بزنم .کمرم را فشار دادم روی کون مستانه و میخکوبش کردم روی تخت و گردنش را گاز گرفتم .احساس می کردم همه وجودم دارد خالی می شود داخل مستانه .بغلش کردم.



آفتاب چشمانم را می زد.صبح شده بود لابد.دلم می خواست تا ابد بخوابم.می ترسیدم چشمانم را باز کنم و همه اش رویا باشد .اما بوی چوب اتاق و بوی تن زن تمام مشامم را پر کرده بود.بازشان کردم و چشمم افتاد بهش که دستانش را زیر سرش زده و خیره شده به سقف چوبی اتاق.موهایش روی بالش ریخته بودند و پستان هایش روی سینه اش نمایی فوق العاده داشتند .گوشه گردنش جای دندان هایم کبود بود.آرام گفت:
_صبح بخیر
صدایم در نمی آمد؛با صدایی خش دار جواب دادم,به صدایم خندید و برگشت  و دستش را گذاشت روی صورتم.جلو رفتم بغلش کردم.از مالیدن پوست  لطیف و سینه های نرمش  به  تنم مشعوف شدم.می ترسیدم قضیه دیشب را بزند پای مستی و دیگر به من راه ندهد . اما می شد باز بغلش کرد.پایم را رد کردم لای پایش و لب هایش را بوسیدم و در گوشش نجوا کردم:
_عزیزدلم  

نوشته شده توسط:

مهیار