۱۳۹۲ دی ۱۱, چهارشنبه

Nymph()maniac


Nymphomaniac is the wild and poetic drama story of a woman's erotic journey from birth to the age of 50 as told by the main character, the self-diagnosed nymphomaniac, Joe (Charlotte Gainsbourg). On a cold winter's evening the old, charming bachelor, Seligman (Stellan Skarsgård), finds Joe beaten up in an alleyway. He brings her home to his flat where he tends to her wounds while asking her about her life. He listens intently as Joe over the next 8 chapters recounts the lusty story of her very much erotic life. The story is divided in 2 volumes and 8 chapters, Volume I follows Young Joe as portrayed by Stacy Martin and Volume II follows Joe as portrayed by Charlotte Gainsbourg.


۱۳۹۲ شهریور ۸, جمعه

داستان مرده اثر ژرژ باتای





                                                              مرده ،ژرژ باتای ترجمه ی حسین آذرنوش

Origins of the word ‘Cunt’


‘Cunt’ is the only word in the English language that we  can use for the whole of the female genitalia. The word ‘Vagina’ only refers to the inner entrance meaning ‘tunnel’ or ‘scabbard’, a sheath for a sword. As Inga Muscio says “I ain’t got no vagina”. Vulva refers to the clitoris, outer labia majora and minora but not the vagina. We need the word ‘Cunt’ if we want to talk about our incredible sexual orchestra in all its glory.
To do this in an liberated, empowered fashion we need to educate ourselves about the varied and diverse origins of the word from all around the world. Of all the origins the word ‘cunctipotent’ stood out for me the most. It means “all powerful…having cunt-magic” according to Barbara Walker. Jane Caputi has researched this word in depth. Her link...

۱۳۹۲ تیر ۱۹, چهارشنبه

دیر زمانی به انتظار گاییده شدن

با دست راستش گردنم را گرفت و لب هاش رو فشار داد رو لب هام . و با دست چپش محکم بغلم کرد و خم شد رویم .داخل بازوهای قدرتمندش هیچ اختیاری نداشتم و حتی نمی خواستم داشته باشم .دستش لغزید روی پستانم و باعث شد ناخودآگاه دهانم باز شود و آه بکشم ، زبانش را آرامش داخل دهانم فرو کرد و چرخاند و بیرون کشید .دیگر هیچ دفاعی نداشتم و تنم داشت در آتش شهوت می سوخت.سه سال خیلی بود که حتی به یک مرد دست هم نزنم.

صورتش را از صورتم دور تر گرفت و جدی نگاهم کرد .حس گنجشگ ترسیده ای را داشتم در دستان  گرم یک کودک .چشمهایم رو بوسید و بعد هم پیشانیم و سپس دوباره آرام لب هایش را روی لب هایم گذاشت . زبانم را روی لب هایش کشیدم و ذاخل دهانش فرو کردم.انگار هزاران سال بود که طعم گس دهان یک مرد را نچشیده باشم یا انگار همین دیروز بوده آخرین بار؟! شالم  روی پشت گردنی صندلی ماشین افتاده بود.صورتش را روی گردنم گذاشت و لب هایش را کشید روی ترقوه ام و من چقدر نسب به این کار حساسم. همانطور که رویم بود دست چپش به کنار صندلیم رفت و صندلیم به آرامی تا ته خوابید و عقب رفت و باعث شد بتواند کاملا رویم دراز بکشد و من هم انگار که روی تخت خواب باشم کاملن به فعل کشیده شوم. نمی ترسیدم که کجاییم یا کسی بیاید . بیست دقیقه پیش با ماشینش آمده بودیم توی این جاده ی خاکی کنار شهر لابه لای درخت ها پارک کرده بود و شروع کرده بود به سیگار کشیدن و حالا داشت دکمه های مانتوم را آرام آرام باز می کرد .مانتو که خیس از عرق شده بود را از تنم بیرون کشید.خجالت می کشیدم که انقدر عرق کرده بودم و همه جایم خیس بود؛اما چاره ای نداشتم .با این که کولر ماشین را تازه خاموش کرده بودم هوا تا سر حد مرگ داغ بود و منِ کوره ی شهوت یک مرد حشری را روی خودم داشتم که تکان می خورد و سخت فشارم می داد. برجستگی جلوی شلوارش فشرده می شد به روی ران هایم و توی دلم خالی می شد که قرار است آن کیر بزرگ و داغ داخلم فرو برود . هم از لذت پر می شدم و هم از ترس این که بعد از سه سال سکس نداشتن این مرد می توانست مثل یک عروسک پارچه ای پاره پاره ام پاکند. تاپ  و سوتینم را باهم بالا داد و نگاه کرد به پستان هایم که به نظر خودم مظلوم و متعجب بودند و با دست های قدرتمندش گرفتشان و صورتش را رو ی پستان چپم گذاشت و مکید .شورتم حالا واقعا خیس خیس بود و مطمئن بودم که  خیسی اش حتی از روی شلوار جینم مشخص است . پستان هایم را میک می زد ومن از لذت دیوانه وار به دور خودم می پیچیدم و دستم را روی موهای کوتاهش می کشیدم و هی نفسم در سینه حبس می شد و کُسم ترشح بیشتری بیرون می داد و وقتی کیرش را می فشرد روی آن صدا می شکست داخل گلویم ...انگار که بروم تا مرض ارگاسم شدن.


دست کشیدم به تنش و گفتم :
_بلوزت....
خودش را عقب داد و با کمک من بلوزش را بیرون آورد .دست گذاشتم روی سینه عضلانی و مردانه اش و کشیدم به سمت شکمش و خیره شدم به برجستگی شلوارش . زیپ شلورام را سریع باز کرد و دست کرد داخل شورتم. انگار که برق گرفته باشدم.چقدر دست مردها خوب است و من این را فراموش کرده بودم.دست های بزرگ ،گرم و قدرتمندشان که از خیال هم فراتر بودند.انگشتش را لای کسم کشید و تاژکم را فشار داد .با هرحرکتش انگار برق فشار قوی بهم متصل می کردند ؛ از جا می پریدم و با نیروی بدنش سرجایم میخکوب می شدم.نتوانستم تحمل کنم ...دستم را گذاشتم روی کیرش که داشت شلوارش را پاره می کرد .انگار این رمزی بود که باید بیان می شد برای دیوانه کردنش. سریع دو دستش را دور شانه هایم گذات و مثل به عروسک بی دفاع به پشت چرخاندم . احساس بی دفاعی و مفعول بودن بیشتری گریبان گیرم شد.هی می خواستم از سر شانه ببینم دارد چه کار می کند . شلوار و شرتم را با این که خیلی تنگ بودند با یک حرکت  تا زانوهایم پایین کشید .ناخودآگاه جیغ کوتاهی زدم.حس دختر پانزده ساله ای را داشتم که قرار است دخترانگیش را در زیرزمینی تاریک جابگذارد.هیجان داشت خفه ام می کرد؛ ترکیبی از ترس و هیجان .ران هایم را به هم فشرده بودم و هی وول می خوردم و سعی می کردم عقب را نگاه کنم ببینم چه می کند که با کف دست محکم زد روی کپل خیس از عرقم که سوزشی عجیب داشت و باعث شد باز جیغ بزنم.دکمه های جینش باز کرد و تا زانویش پایین کشید.شورت سفید رنگش داشت پاره می شد .می خواستم کیرش را ببینم که خوابید روم و محکم بغلم کرد و گردنم را گاز گرفت.همین را می خواستم ... که تنِ داغ و قدرتمندش باز بیاید رویم . کیرش که آخته و  آتشناک افتاده بود بین کپل های به هم فشرده ام  و سعی می کرد راه باز کند را با تمام وجود حس می کردم. داخل گوشم آرام زمزمه می کرد و گوشم را می خورد .دست انداخت زیر شکمم و کونم را بالا آورد .سر کیرش را روی سوراخ کسم حس می کردم.نفسم به شماره افتاده بود و نمی دانم چرا انقدر می ترسیدم.تو گوشم زمزمه کرد :
_کست خیسه خیسه
و فشار داد داخلم !انگار که همه ی صداها متوقف شدند و سکوتی عجیب پدید آمد که در خلا اش چیزی بزرگ و داغ بدنم را می شکافت و فرو می رفت.حس های متفاوتی از تمام این سی و دو سال زندگیم را باز تجربه کردم و خاطراتی به نهایت شفاف و حس شدنی. کیرش تا ته درونم رفت ،پاره ام کرد و متوقف شد و باز با سرعتی رو به فزونی بیرون آمد.
همه ی صداها برگشتند و من باز توی ماشین همکار جدیدم که تازه دو روز بود باهاش آشنا شده بود دراز کشیده بودم و به سختی گاییده می شدم . یک ظهر تابستانی ماه رمضان تخمی بود و من از ترکیبی دیوانه کننده از لذت و درد آه می کشیدم و به خودم می پیچیدم . دستهایش قفل شده بودند به پستانهایم و درحالی که گردنم را می خورد و چیز هایی در گوشم زمزمه می کرد کیرش انگار که خودش جان داشته باشد و بفهمد تا درونم می رفت و بیرون می آمد .ابتدا فکر کردم که زمان دیر می گذرد اما بعد متوجه شدم خیلی وقت است دارد من را می گاید ...داخل کسم داغ شد و سرم به دوران افتاد و ارضا شدم و حس کردم که انقدر ترشح دارم که صندلی ماشین دارد خیس می شود و او همچنان در گوشم به فارسی یا اسپانیایی زمزمه می کرد و من را می کرد .بار دوم و هم ارضا شدم تا یک  دفعه فشارم داد و خر خر کرد و انگار که کار خیلی سختی انجام دهد کیرش را یک دفعه از درونم بیرون کشید .کمر و شانه هایم طوری داغ شدند که حس کردم دارم می سوزم.نای تکان خوردن نداشتم .متوجه شدم شرت و شلوارش را پشت سرم به زور در آن فضای تنگ بالا کشید و تاپ و سوتین من را کشید پایین...بدون اینکه بخواهد آب منی ها را پاک کند!شورتم را بالا کشید  و شلوارم را ارام پام کرد.احساس کثیفی می کردم .اما وقتی برم گرداند و محکم بغلم کرد و سرش را روی سینه ام گذاشت خوشحال بودم که به جای وقت گذاشتن برای تمیزکاری می توانم آغوش بعد از هماغوشی را داشته باشم .



نوشته شده توسط سوسن    8/6/1391


۱۳۹۲ تیر ۱۷, دوشنبه

پیدا کردن مجموعه داستان ایروتیک

 زمانی که هنوز آویزون دات کام را هک نکرده بودن تو قسمت خاطرات سکسی یه خانومی یه پست بلند و دنباله دار را آپیدت می کرد با عنوان(خاطرات من از سکس مامان و بابام)که توش شروع کرده بود از کودکی خودش و خواهر بزرگترش و فضولی تو کار مامان و باباش رسیده بود به سکس های نوجوانی . توی داستان پدرش یه دوست تازه به دوران رسیده داشت که پسرش جعفر از اسکل داستان کم کم تبدیل می شد به قهرمان داستان.

نویسنده با اسم مستعار بوسه می نوشت .واقعا دوست دارم اگه کسی خبری از نویسنده داره ،یا می تونه داستان ها را پیدا کنه خبردارم کنه .ممنون می شم .اون مجموعه پست از بهترین نوشته های ایروتیک فارسی موجود بود . پیدا کردنشون کمک بزرگی به ادبیات ماست.

یک نمونه ی داستان های سکسی معمول



یک نمونه ی داستان های سکسی معمول

یه روز رفته بودم خونه ی خالم در زدم دیدم کسی درو باز نمیکنه بعد یهو در به اذن پرودگار باز شد من رفتم تو، دیدم خالم تو حمومه، خالم یه زن سی و دو ساله ی سفید پوست و تپل با سینه های گرده که همه مردا و زنا و بچه های فامیل تو کفشن!
بعد دیدم خالم داره صدام میکنه میگه قادر بیا پشت منُ کیسه بکش بعد منم با خجالت رفتم تو براش کیسه کشیدم گفت نه قادر اینطوری تمیز نمیشه باید منُ بکنی تا پشتم تمیز بشه.
منم شروع کردم به کردنش تعریف از خود نباشه من "مجنونمُ سر به زیر دارم / سی سانت مفید کیر دارم" تازه من کلا یه چیز تو مایه های کویره لوتم آبم اصن نمیاد.
بعد که کارم تموم شد خالم شبیه علامت تعجب شده بود که یه پسر بیست سال از خودش کوچیک تر اینطوری تونسته ارضاش کنه چند دقیقه بعد دختر خالم اومد ما رو اینطوری دید بعد دختر خالمم دیگه گرفتم کردم بعد یه کم گذشت پسر خالم اومد اونم گرفتم کردم بعد شوهر خالم اومد اونم گرفتم کردم یه پیره زنه بود همین طوری داشت از اونجا رد میشد اونم گرفتم کردم!
الان حدودا یک ساله که باهمشون رابطه دارم

.
این داستان واقعی بود.

۱۳۹۲ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

خانم های عزیز !!!!

1_وقتی قرار است سگی گاییده شوید فقط کافی نیست خم شوید! باید پاها به اندازه عرض شانه باز شوند ،کمر داخل داده شود و باسن بالا بیاید تا علاوه بر راحت تر شدن کار پارتنر شما، خودتان هم از لذت کافی و ارگاسمی آرامش بخش بهره مند شوید.

2_وقتی پارتنر شما سرش را بین پاهایتان گذاشته و در حال لیس زدن کستان است سعی کنید تا جای ممکن پاها را باز کنید و از فشار دادن پاهایتان به همدیگر و ایجاد خفگی پارتنر اجتناب ورزید.

3_در بوسیدن لب ها کمی حرفه ای و با طمانینه باشید!لازم نیست زبانتان را آنقدر محکم و با استرس تکان دهید و لب ها را عقب جلو ببرید ؛آرامش خود را حفظ کنید و و از فرنچ کیس لذت ببرید.

4_وقتی مفعول مطلق شده اید و در حال گاییده شدن هستید برای لذت بیشتر خودتان و آرامش پارتنر عضلات خود را شل کرده و مانند عروسکی نرم و منعطف در دستانش قرار بگیرید!خود را به مرد بسپرید!

5_کس شعر تلاوت نکنید ...برای یک ارگاسم لذت بخش کارهایی که دوست دارید یا ندارید را برای پارتنرتان شرح و بسط دهید!

نوشته شده توسط: 
مرد ارغوانی

۱۳۹۲ خرداد ۱۹, یکشنبه

مستانه

لذت عمیقیه که دستت را بذاری لای پای کسی که مدت ها می شناختیش و به عنوانی غیر از دوست دختر،زن یا حتی کسی که می شه باهاش سکس داشت بهش نگاه می کردی . در حالی که نفست از هیجان و شهوت به شماره افتاده کُسش _ جایی که هیچ وقت فکر نمی کردی بتونی ببینی یا بهش دست بزنی _ را زیر دستت فشار بدهی و وقتی آه از نهادش بلند شد لب هاتو بذاری رو لب هایش و زبانت رو توی دهانش فرو کنی . این اتفاق برای کسی که سال ها با افراد مختلف سکس داشته هم جذاب و فوق العاده است چه برسد برای آن روزمن که 17 سال بیشتر نداشتم و اوج تجربیات سکسیم  ختم می شد به مالاندن دختر دایی کوچکم در 12 سالگی.


باران آن چنان شدید بود که صدای خوردن قطرات به سقف مسافرخانه و  پنجره هایش نمی گذاشت صدایی دیگر به گوش برسد . مستانه جلوی آینه ایستاده بود و موهای مشکی،پرپشت وبلندش را تکان تکان می داد تا خشک شوند .مانتوی خیس و جوراب هایش را روی تخت خواب دونفره ی اتاق انداخته بود . پاچه های شلوارلی تنگ و بلوزش هم هنوز نم داشتند .آنقدر زیر باران کنار ماشین خراب ایستاده بودم و با موتور ماشین ور رفته بودم که سرتا پایم خیس خیس شده بود .لباس هم برای خودم بر نداشته بودم.آخر قرار نبود جایی بمانیم با دوستم کامران و مادرش مستانه رفته بودیم بابل برای نام نویسی دانشگاه کامران و چون مستانه باید فردا برمی گشت سر شیفت بیمارستان همان روز باید باز می گشتیم تهران .من و کامران از اول دبیرستان باهم بودیم . همه چیزمان. از درس و تفریح  گرفته تا آن جاکه شب های زیادی در خانه همدیگر می خوابیدیم. منتهی کامران بر خلاف من که بیشتر وقتم به بسکتبال می گذشت مدام در حال درس خواندن بود. وقتی کنکور دادیم با این که خیلی در درس خواندن کمکم کرده بود نهیاتا توانستم عمران آزاد واحد دماوند قبول شوم و کامران مهندسی سخت افزار دانشگاه نوشیروانی بابل قبول شد. ساعت پنج عصر من و مادرش از کامران خداحافظی و از جاده ی هراز به سمت تهران حرکت کردیم تا جایی که باران شدیدی گرفت و "دیوو سییلو" مستانه پت پت کرد و کنار جاده خاموش شد.نگذاشتم مستانه زیاد از ماشین پیاده شود که خیس نشود و خودم خیلی با موتور سرو کله زدم اما توفیری نکرد و هرچه استارت زدیم تغییری حاصل نشد .هوا تاریک شده بود که یک وانت نیسان برایمان نگه داشت . راننده اش که پیرمردی محلی بود گفت: باید تا صبح صبر کنید تا تعمیر کار بیاید . ماشین را برایمان بکسل کرد تا حیاط مسافرخانه ی اشکوری و به مسافرخانه دار سفارشمان را کرد و قول داد که فردا صبح تعمیرکار بفرستد مسافرخانه. بار زیادی با خودمان نداشتیم ؛مستانه یک کوله پشتی داشت و منم یک کیف دستی که توش جز سیگار و فندک و یک دفتریادداشت چیز دیگه ای نبود .مسافرخانه دار بدون اینکه چیزی بپرسد گفت : فقط یک سوییت گرم بالا داریم که خالیه و مستانه هم با علامت سر اشاره کرده بود که برویم. و قبل از اینکه شاگرد مسافرخانه بیرون برود پولی چپاند توی جیبش و چیزی بهش گفت و برگشت سمت من و گفت:

_آخ آخ ...مهیار! تو که سرتا پات خیسه عزیزم. تند باش لباسات رو دربیار برو زیر دوش سرما می خوری.یک ساعت زیر بارون بودی.
_مرسی مستانه جان،خودتونم که خیس شدید. دوش نیاز نیست.سرما نمی خورم عادت دارم.
_خب پس لباساتو در بیار ...تند باش
و سریع از داخل کوله پشتی اش چند تیکه لباس به سمتم انداخت و مانتو ،شال و جوراب هاشو  را درآورد  و روی تخت خواب انداخت.اتاق گرم بود و موکت نرم کفش آن را بسیار مناسب می کرد. سراسر اتاق چوب بود و بوی مطبوع چوب مشام آدم را پر می کرد.مستانه دوباره گفت:
_تو که هنوز درنیاوردی
آمد به سمتم و پایین بلوزکاملا خیسم را گرفت و سعی کرد از تنم بیرون بکشد.قدش نمی رسید .خودم کمکش کردم و بلوز را درآوردم.نگاهی به بدنم انداخت وزد روی سینه ام و  خندید :
_چه هیکلی درست کردی...همینه وضع درسیت اینجوریه
اول دبیرستان من و کامران کاملا شبیه هم  بودیم اما بعد از چهار سال بسکتبال سخت من بزرگ جثه و عضلانی شده بودم و کامران هنوز لاغر و استخوانی که با  عینکی که روی دماغش می گذاشت نماینده قشر درس خوان می شد.
اطراف یخه و آستین های بلوز مستانه خیس بود و وقتی جلویم ایستاده بود یک لحظه لرزش بالای پستان های سفیدش که خیس بودند حالم را به هم ریخت,ازین که دستش را روی سینه ام گذاشته بودم حس گرمای عجیبی می کردم.با این که مستانه مادر بهترین دوستم بود و همیشه باخودم کلنجار می رفتم که نگاه جنسی بهش نداشته باشم اما از روز اولی که رفتیم خانه شان  تبدیل شد به کسر اعظم رویاپردازی های شبانه من برای خود ارضایی با اینکه نزدیک چهل و پنج سال سن داشت بدنش خیلی روی فرم بود .از همان روز های متوجه شدم که اگر در بیمارستان نباشد و آشپزی نکند در حال ورزش کردن است.وقتی می رفتیم خانه کامران برای درس خواندن یا بازی وقت های زیادی بود که مستانه با لباس ورزشی چسبان  یا در حال دوییدن روی تردمیل بود یا جلوی تلویزیون با برنامه های اروبیک نرمش می کرد.یک هد بند هم می زد که موهای پرپشتش توی صورتش نریزند.عرق می کرد و لباس هایش خیس می شدند و وقتی می آمد پیش ما که برایمان چای و شیرینی بیاورد بوی تند عرقش که با بوهای لوازم آرایش و کرم هایش مخلوط می شد حالم را به کلی دگرگون م کرد.اگر جلوی تلویزیون نرمش می کرد ،من مدام حواسم به آن جا بود که وقتی نرمش های کششی می کنند خم شدن و تا شدن بدن نرمش را ببینم .بهترین جای کار هم آن جا بود که جلوی تلویزیون پاهایش را کاملا از هم باز می کرد تا باسنش به زمین برسد.

لباس هایی که به سمتم انداخته بود را نگاه کردم .یک تاپ استرج صورتی زنانه بود و یک شلوارک سفید از همان جنس .با خنده لباس ها را به سمتش تکان دادم.خندید و جواب داد:
_ من که کف دستم را بو نکرده بودم که لباس با خودم بیاورم.این کوله باشگاهمه  .اینا کشی ان ،باز می شن .بپوش خودتو لوس نکن .لباسای خودتم بذار خشک بشن.من پشتمو می کنم بهت که خجالت نکشی.

خیلی وضعیت افتضاحی بود.شلوارم را در آوردم وموها و تنم را با حوله خشک کردم و لباس هایم را ریختم کنار بخاری که خشک بشوند.شرتم خیش بود اما زیر شلوار سفید استرچ زنانه نمی شد بدون شرت بود!تاپ را پوشیدم که باعث شد تمام عضلات بدنم نمایان شود،خودم خنده ام گرفته بود.شلوارک را که پوشیدم آب شرت خیسم نم پس داد  و سریع کیرم شق شد!خب قطعا با پوشیدن شلوراک استرچ پوشیده شده ی زنی که این همه سال در فکرش جق زده بودم کیرم شق می شد .نشستم لبه ی تخت و پتو را روی پاهایم کشیدم .مستانه که داشت موهایش را خشک می کرد برشگت و زد زیر خنده !از وقتی قرار شده بود کامران برود بابل دانشگاه رفتار مستانه به کلی تغییر کرده بود دیگر آن مادر قدرتمند و با اراده نبود انگار! لوس و دمدمی مزاج و افسرده شده .گاهی می خندید و گاهی اشک هایش راه می افتادند و کنترل حرف هایش را مثل قدیم نداشت.شاید به خاطر بیشتر تنها شدنش بود،چون از 10 سال پیش که از شوهرش جدا شده بود فقط با کامران زندگی کرده بود و در این مدت شغل سخت سرپرستاری بخش زنان و زایمان بیمارستان را داشت. در حالی که توی جیب های مانتوی خیسش را می گشت گفت:
_عجب چیزی شدی ...
پاکت وینستون لایت خیسی بیرون آورد و گفت
_اَه...لعنتی همش خیس شده..
_من دارم
_تو مگه سیگار می کشی؟
_آره
_چند وقته؟کامران هم می کشه؟
_زیاد نیست...نه بابا کامران بچه مثبته..
_اون آدمه...تو مگه ورزشکار نیستی؟
_سیگار می خواید یا نه مستانه جون؟
با اخم بهم نگاه کرد و جواب داد »
_آره
بلند شدم و از توی کیف دستیم پاکت مالبرو قرمزم رو آوردم و گرفتم جلوش..نشسته بود لبه ی تخت و جلوش ایستاده بودم و اصلا یادم نبود چی پوشیدم .متوجه شدم در حالی که داره یه نخ سیگار بر می داره با لبخند کجی به کیرم که جلوی صورتش تو شلوارک قلمبیده نگاه می کنه.در اتاق را زدن. از جاش بلند شد ودر را باز کرد از توی کیفش بازم پول در آورد و از پسرک مسافرخونه یک سینی شام و یک نایلون سیاه گرفت و بهش پول داد و ازش تشکرکرد در اتاق را بست و سینی را گذاشت روی میز دونفره گوشه اتاق و گفت:
_بیا...ببین چه شامیه!کباب ترش و ماهی دودی با کته!ترشی خاتون و ماست چکیده و شربت سکنگبین!بیچاره کامران فقط باید پیچ می خورد!بیا بخور بگو ماشین خراب شدن بده!
نشستم روی یکی از دو تا صندلی لهستانی دور میز روبه روی مستانه.غذای فوق العاده ای بود . با ابرو اشاره کردم به نایلون سیاه توی دستش .لبخندی زد و اضافه کرد:
_گفتم حالا که موندگار شدیم که لبی تر کنیم
دست کرد توی نایلون و یک قوطی ودکا بیرون آورد و روی میز گذاشت.
_مسافرخونه ایه آورد؟
_آره ...همشون دارن
_عالیه!
در قوطی را بازکرد و همراه با شام و سیگارهای گله به گله_ که یک نخ را دو نفری می کشیدیم که زود تموم نشن _عیش دونفره شب بارونی را شروع کردیم.دو ساعت گذشته بود و هر از هر دمی حرف زده بودیم جز مسائلی روزمره خودمان : موسیقی ،شراب،رابطه ها،شعر،ادبیات،سیاست  و گاهی هم دم گرفته بودیم و خوانده بودیم.وسط شام چون تاپ خیلی تنگ بود درش آورده بودم  و با بالاتنه برهنه شام خورده بودم.غذا که تمام شد سینی را برداشتم و گذاشتم پشت در سوئیت و در را قفل کردم.مستانه از جایش بلند شد و در حالی که قوطی تقریبا خالی ودکا در یک دستش و سیگاری روشن در دست دیگرش بود تلوتلوخوران و خندان افتاد روی تخت .سرم گیج و گرم بود ؛رفتم . نشستم کنارش,طوری که تنم می مالید به تنش.در حالت عادی هیچ گاه آنقدر به هم نزدیک نمی شدیم. سیگارش را جلوی لب هایم آورد و پک عمیقی زدم.گفتم:
_ودکا هنوز داره ؟
_یه قلپ ..
_کی بخوره؟
خندید و گفت:
_جفتمون...بذار نشونت بدم چطوری ...
ته ودکارو توی دهانش ریخت و چرخاند و چهره اش از مزه اش به هم ریخت ...بعد سرش را جلو آورد و دهانش را چسباند به دهانم و ودکا را داد توی دهانم.سریع گفت قورتش نده !
_بچرخونش بده من ..
همین کار را دوبار دیگر تکرار کردیم تا مستانه قورت داد و یک پک به سیگار زد و لب هایش را جلو آورد و دود را داد داخل دهانم.هردو لایعقل بودیم و از نگاهش به تنم و چشم های شهلایش می توانستم بفهمم اوهم به اندازه ی من حشری است.یادم نمی آمد که چه نسبتی داریم. دوباره که آمد دود بدهد توی دهانم لبهایش را بوسیدم.چشم هایش را بست و سیگار را توی زیرسیگاری پاتختی خاموش کردم و هلش دادم روی تخت .دستش را گذاشت رو سینه ام و با صدای خمار گفت:
_جووووون!می خوای چی کارم  کنی آقا؟
و ریز ریز خندید ...دستم را گذاشتم لای پاش،روی خشتگ شلوار لی تنگش،اونجایی که اینهمه سال دید زده بودم و حتی به ذهنم هم خطور نمی کرد که روزی دستم بهش بخوره و کسش را فشار دادم .آهش بلند شد . لب هایم را روی لب هایش گذاشتم و زبانم را تو دهانش کردم و چرخاندم و زبانش را کشیدم داخل دهانم و میک زدم .پایین بلوز قهوه ایش را گرفتم و از تنش بیرون کشیدم . چه تن سفید و قشنگی داشت و این شکم که دوست داشتم ببینم بعد این همه سال ورزش چه شکلی است!فوق العاده ...مثل شکم دونده ها صاف و عضلانی بود .صورتم را گذاشتم بالای پستان هایش که از بالای سوتین کرم رنگش برجسته شده بوند و سوتین اش را پایین کشیدم و نوک پستانش را به دهان گرفتم و میک زدم .چشم هایم را بسته بودم و غرق در لذت ژرف میک می زدم و کیر راست شده ام را به خشتکش می فشردم.فکر می کردم به این  سال هایی که جلوی من روی ترد میل بدون سوتین می دوید و پستان هایش بالا پایین می رفتند و می لرزیند.این پستان مال من بودند.این من بودم که نهایتا باید می فشردمشان و می خوردمشان.روی شکمش را لیس زدم و پایین آمدم و دکمه شلوارش را باز کردم .و زیپش را پایین کشیدم و شلوار تنگ را به زور از کون و کپل هایش بیرون کشیدم و همانطور که روی دوزانو جلویش ایستاده بودم که فقط با یک شرت توری کرم جلویم خوابیده بود.لای شرت خیس بود ,حالم ازین منظره به کلی دگرگون شد .افتادم روی مستانه و لب هایش را خوردم و در گوشش زمزمه کردم :
_شرتت خیسه مستانه...واسه من حشری شده بود؟
با نجوا گفت :
_آره
_جووون...دوست داری چه کارت کنم؟
_کسمو بخور ...لیس بزن لاشو.. جرم بدم،پارم کن مهیار...
داغ کرده بودم،حس می کردم دارم گر می گیرم و قرار است کیرم همه چیز را بدرد.شورتش را بیرون آورد و سرم را گذاشتم روی کسش و با ولع لیس زدم.می خواستم همه آن کس خیس را که اینهمه سال حسرت حتی دیدنش را داشتم ببلعم.تاژکش را لیس می زدم و می مکیدم و مستانه جیغ می زد و به خودش می پیچید. دیگر تحمل نداشتم. شلوارک و شورتم را باهم از پایم بیرون کشیدم؛ هیچ گاه کیرم را اینچنین بزرگ و تیره و سفت ندیده بودم.خوابیدم روی مستانه و بدون دخالت دست فرو کردم توی کسش.

فوق العاده بود.و مستانه آنچنان آه کشید که داشتم بیهوش می شدم.کمرم عقب جلو می کردم و تخم هایم می خورد پایین کسش  و پستان هایش را لیس می زدم.محکم بهم پیچیده بود و ناخن هایش را روی کمر و کتف هایم کتف می کشید .گاهی لب هایش را می خوردم و گاهی گوشش.برش گرداندم و از پشت خوابیدم رویش و کیرم را فرو کردم توی کسش . انگار که سوار اسب باشم مستانه ی مست و لایعقل و حشری را می راندم و مغرور بودم از خودم که یک زن با چنین ابهت و زیبایی ای را تصاحب کرده بودم و توی کسش عقب و جلو می کردم و  او و خودم از لذت سرشار کرده ام. تندتر و تندتر جلو عقب می کردم و مستانه بیشتر آه می کشید و ناله می کرد
_جرم بده...پارم کن...تندتر...خالی کن تو کسم...داغم کن...
.دلم می خواست نعره بزنم .کمرم را فشار دادم روی کون مستانه و میخکوبش کردم روی تخت و گردنش را گاز گرفتم .احساس می کردم همه وجودم دارد خالی می شود داخل مستانه .بغلش کردم.



آفتاب چشمانم را می زد.صبح شده بود لابد.دلم می خواست تا ابد بخوابم.می ترسیدم چشمانم را باز کنم و همه اش رویا باشد .اما بوی چوب اتاق و بوی تن زن تمام مشامم را پر کرده بود.بازشان کردم و چشمم افتاد بهش که دستانش را زیر سرش زده و خیره شده به سقف چوبی اتاق.موهایش روی بالش ریخته بودند و پستان هایش روی سینه اش نمایی فوق العاده داشتند .گوشه گردنش جای دندان هایم کبود بود.آرام گفت:
_صبح بخیر
صدایم در نمی آمد؛با صدایی خش دار جواب دادم,به صدایم خندید و برگشت  و دستش را گذاشت روی صورتم.جلو رفتم بغلش کردم.از مالیدن پوست  لطیف و سینه های نرمش  به  تنم مشعوف شدم.می ترسیدم قضیه دیشب را بزند پای مستی و دیگر به من راه ندهد . اما می شد باز بغلش کرد.پایم را رد کردم لای پایش و لب هایش را بوسیدم و در گوشش نجوا کردم:
_عزیزدلم  

نوشته شده توسط:

مهیار

۱۳۹۱ اسفند ۱۷, پنجشنبه

آتش در نیستان


ظرف یک روز تمام زندگی من 180 درجه تغییر کرد.همه چیز زیروزبر شد.از یک پسر بچه بی خیال که بزرگترین دغدغه ذهنی اش فوتبال است تبدیل شدم به روحی سرگردان که از هر موقیعتی استفاده می کرد تا با یاد آوری خاطراتش خود ارضایی کند. تازه یاد گرفته بودم که کِرِم بمالم به کیرم و دستم را دورش حلقه کنم و در یک جهت جلو عقب کنم تا لذت بخش تر باشد.دستانم همیشه بوی کرم می داد و چرب بودند و باز هم از جغ زدن خسته نمی شدم.سامان اسمش را یادم داده بود.جرات نکرده بودم از ماجرای ظهر آن روزبرایش چیزی تعریف کنم اما او کاملا  پی برده بود که یکدفعه مسائل زن و شوهری برایم جذاب شده اند و ازش مدام بیشتر و بیشتر سوال می پرسیدم.


رفتار مامان و فرزین کاملا مثل گذشته شده بود و با این که سعی می کردم مدام مامان را زیر نظر داشته باشم تا اگر دوباره خواست آن کار را تکرار کند من هم ببینمش . هیچ خطایی ازش سر نمی زد! با اینکه مثل گذشته دوستش داشتم اما هروقت چشمم می افتاد به بالای پستان هایش که موقع خم شدن از یقه بلوزش پیدا بود یاد سفیدی و لرزششان می افتادم و تا خم می شد چیزی بردارد صحنه خم شدنش جلوی فرزین و باز شدن لمبرهای کونش از هم جلوی چشمم می آمد و کیرم راست می شد. نظرم نسبت به باقی زن ها و دخترهاهم تغییر کرده بود و با دیدنشان سعی می کردم لخت و یا در حال گاییده شدن تصورشان کنم. مخصوصا زن های همسن و سال مامان بیشتر جذبم می کردند .بیشتر از همه بعد از مادرم چشمم پشت سر کوچکترین دختر آقای فراهانی بود که تازه از شوهرش طلاق گرفته بود و برگشته بود خانه پدرش که طبقه همکف آپارتمان ما بود .آقای فراهانی استاد بازنشسته دانشگاه بود و آنقدر پیر شده بود که آلزایمر و ضعف بینایی، در کنار آرتروز زنش زندگی را برایشان عذاب آور کند . به جز شوکا هر سه فرزند دیگرش تحصیل کرده بودند و خارج از ایران زندگی می کردند.و شوکا احتمالن تنها به این دلیل  مانده بود اینجا که خوراک رویاهای خیس بیشتری را برایم آماده کند . مخصوصن طرز رفتار و لباس پوشیدن خاصش که البته از منظر باقی مردها و زن های آپارتمان و خانه  خیلی مورد پسند نبود اما برای من فوق العاده جذاب بود طوری که مدت های می نشستم بیرون خانه تا از ساختمان خارج شود و با دوربین بزرگی که از گردنش آویرزان بود و چندین و چند کاغذ لوله شده بلند در دستانش سوار پژو504سبز رنگش شود و از خانه دور شود یا در حالی که مدرن تالکینگ در ماشینش می خواند برگردد. لباس های آزاد بلند می پوشید که یقه شان باز بود و روسری های رنگی سرش می کرد و عینک های آفتابی بزرگ می زد.همیشه آرایش می کرد و بوی عطر تندش تا چند دقیقه بعد از رفتنش توی پاگرد خانه می ماند تا من بدوم بروم و بو بکشم و لذت ببرم ازین بو .سیگار هم می کشید .البته داخل ساختمان نه , وقتی جلوی خانه روی ترمز می زد سیگارش را حتی اگه تازه روشن کرده بود از شیشه باز پرت می کرد بیرون تا من پس از ناپدید شدنش داخل ساختمان، بروم آن را بردارم و خیره شوم به اثر رژ لب روی فیلترش و چند پک بزنم و سرفه کنم . یکی از دلایل سیگاری شدن من علاقه شدیدم به آدم های سیگاری موجود در زندگیم بود.و اولین سیگارهایی که کشیدم همان نصفه وینستون قرمزهای شوکا بود.

شوکا رویای من شده بود،تصورات جنسی ام به خاطر علاقه شدیدی که بهش داشتم خیلی پیشرفت نمی کرد اما حتی با یاد آوری خودش و تیپ و قیافه اش می توانستم خود ارضایی کنم.اما حتی 6 ماه بعد هم آن رویای تابستانی گاییده شدن مامان بهترین خاطره برای این بود که کیرم را دستم بگیرم و جلو عقب کنم.


مامان کوچکترین حرکت اضافه ای نکرده بود تا زمستان همان سال که دوساعت زودتر از موعد همیشگی مدرسه را برای تزیینات دهه فجر و تمرین گروه تئاتر و سرود تعطیل کردند. تمام مسیر مدرسه تا خانه را دویدم ،می خواستم هرچه زودتر لباس هایم را عوض کنم و بروم توی کوچه فوتبال بازی .خانم فراهانی داشت درخت های دم در را آب می داد و در ساختمان باز بود.بدو بدو رفتم بالا و کلید انداختم و رفتم داخل.حس کردم داخل یک خانه دیگر هستم. هیچ کدام از اِلِمان های قدیم سرجایشان نبودند؛خانه معمولا با بویش شناخته می شود ,خانه ی ما بوی آرامش و امنیت می داد و غذا ! و همیشه پرده هایش باز بودند و نور می پاشید روی فرش های دست بافت مورد علاقه پدرم. اما حالا تمام پرده ها کشیده بودند و جایشان فقط آباژور گوشه پذیرایی روشن بود و چند شمع در گوشه و کنار خانه. بوی قهوه,سیگار و عود می آمد وبوی خوب اودکلن...موزیک غریبی توی خانه پخش می شد که بعدها فهمیدم پینک فلویده . حالا هم که این خطوط را می نویسم  پس از هفده سال می توانم چشمهایم را ببندم و در هیبت کودک یازده ساله ی گنگ و تعجب زده در آن فضای اثیری چشم باز کنم .روی میز وسط هال پذیرایی دو بطری بیگانه با شکل های خیلی خوشگل بودند و یک ظرف شکلات خارجی ودو بشقاب که در یکیشان توت فرنگی حقله حلقه شده بود و در دیگری پرتغال پوست کنده و خورد شده(از هر ظرف چند دانه بیشتر کم نشده بود) و  یک زیر سیگاری با چند ته سیگار . صدای دوش آب از اتاق خواب مامان و بابا می آمدو در اتاق بسته بود.از ظرف شکلات یک دانه برداشتم و گذاشتم توی دهانم.خوشمزه ترین شکلاتی بود که تا به حال خورده بودم,حالم به کلی منقلب شد از خوردنش اما جرات نداشتم بیشتر بردارم.صدای آب قطع شد و صدای باز شدن در حمام آمد.مامان از حمام بیرون آمده بود و صددرصد چون فکر می کرد خونه خالی است لخت بود.آروم رفتم پشت در و از  سوراخ کلید داخل اتاق را نگاه کردم.کیرم سریع راست شد. مامان لخت با بدن خیس از حمام بیرون آمده بود و درحالی که سیگار می کشید با خواننده آهنگ همخوانی می کرد و دستانش را تکان می داد و قدم می زد.نمی دانستم مامان سیگار می کشد و انقدر زبانش خوب است . اما این که مامان من نبود همان زن داخل خرپشته بود .پستان هایش با حرکاتش روی تنش می لرزیدند وموهای سرخ مرطوبش روی شانه هایش ریخته بودند. وقتی سیگارش تمام شد حوله به خودش پیچاند و موها و تنش را خشک کرد و لبه ی تخت خواش نشست. پاهایش را از هم باز کرد.بازهم آب دهانم خشک شده بود و نمی توانستم قورتش بدهم.کسش را چک می کرد .بعد از داخل کشو پاتختی یک  تیوب شفاف سبز رنگ بیرون آورد و درش را باز کرد و ژل سبز رنگ مالید کف دستش و مالید روی کسش و همراه با آن آهی عمیق کشید.بعد از چند دقیقه از داخل یکی از کشوها یک شورت کِرِم رنگ بیرون آورد و پوشید. داشت لباس هایش را می پوشید و این به بدین معنی بود که تا چند دقیقه دیگر بیرون می آمد.اصلا لازم نبود بداند من خانه را در این وضعیت دیده ام.سریع کفش هایم را پوشیدم در را بستم واز ساختمان و پس از آن کوچه بیرون زدم . نیم ساعت بعد که برگشتم و زنگ خانه را زدم .می ترسیدم بروم داخل .مامان در را باز کرد.همان مامان همیشگی شده بود با لباس های ساده همیشگی اش و موهایی که محکم پشت سرش می بست.خبری از موسیقی عجیب نبود,صدای زودپز می آمد و به جای بوی قهوه و سیگار و اودکلن بوی گوشت خورشت قیمه می آمد که داخل زودپز بالا و پایین می پرید.پرده ها همه کنار بودند و خانه خودمان مثل همیشه غرق در نور بود.



انگار زن برهنه سرخ مو,شیشه های شراب و شکلات, میوه های قاچ شده و بوی سیگار قوه و موزیک همه و همه رویای بیشتر نبوده اند.رویایی از هزار و یک شب.

نوشته شده توسط : کسری